ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

اولین تجربه ی سینما با شهر موشها

قرار بود با دوستان مون و بچه  ها به سینما بریم و شهر موشها ی 2 ببینیم ؛ اما به دلایلی نشد و دیروز که بابایی مهربون بیکار بودند به همراه ملیکا ی عزیزمون که هیچ ذهنیتی از سینما نداشت راهی سینما شدیم نگران بودم که نکنه زود حوصله ی خانمی سر بره و بخواد که بریم خونه... اوایل فیلم بود که همین اتفاق افتاد و گفت که خسته شده و میخواد بریم خونه ولی خدا رو شکر با ورود اسمشو نبر هیجان دنبال کردن فیلم  برای ملیکا بیشتر شد ... به طوری که وقتی اسمشو نبر ها با ماشین تصادف کردند ..ملیکا داد زد : دارن اینا رو زیر میگیرن ..حقشون بود ...آفرین..... وقتی هم که موشها همه ی گربه ها رو کشتند گفتید: آخ جون مامان همه رو کشتن دیگه نیستن......
9 مهر 1393
1542 11 10 ادامه مطلب

آخر هفته با خانواده...

جمعه 22 ام به اتفاق خانواده ی من به جنگل رفتیم .. هوا خیلی خوب بود  شکر خدا جیگر مامان از بودن کنار همه به خصوص دایی محسن خیلی خوشحال بود   لطفا به ادامه ی مطالب بروید..   این هم از شیطنت های وروجک من.. طبق معمول حس هنری ملیکا خانمی در دل طبیعت فوران کرد... قربونش برم جدیدا برای نقاشی هایی که میکشه از قوه ی تخیلش استفاده میکنه...وقتی ازش میپرسم چی کشیدی میگی : چی میدونم.... برای این نقاشی حدسهایی زدم از جمله ظرف میوه یا گل با گلدون پایه دار ...اما هیچ کدوم مورد تایید سرکار خانم قرار نگرفت اما هستند نقاشی هایی که موضوع دارن... عروس خانم با رژ قرمز و تزیینات جایگاه ع...
24 شهريور 1393

پیک نیک این هفته...

این هفته سه تایی رفتیم پیک نیک و حال و هوای ملیکا جونم رو با عکسها نشون میدم.. آتیش بازی و آب بازی توامان باعث شادی و نشاط دخترمون شده بود ذرت نمکی داغ روی آتیش هم  خیلی چسبیده بود.. جای همه تون خالی ...
1 شهريور 1393

اولین تجربه ی استخر

به علت ترسی که ملیکا از آب و آب بازی یا شاید بهتر بشه گفت از خیس شدن داشت ؛ نمیتونستم خانمی رو به استخر ببرم.. تا اینکه تو یکی از آخر هفته های مردادی مون ؛ بابایی این ترس رو از دخترمون گرفت و تونست ملیکا رو با آب بازی کردن در دریا آشنا کنه... این تجربه انقدر برای ملیکا جونم شیرین بود که تو این ماه سه بار عزیز دلم رو به دریا بردیم در حالی که دیگه خبر از شن بازی و ساحل نشینی ملیکا نبود این بود که من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو با استخر هم آشنا کنیم... قبل از اینکه به استخر بریم دایی جون درباره ی استخر از شما پرسیده بود و اینکه تا حالا رفتی یا نه ؟ به دایی گفتی ماهی داره؟؟؟ اولین باری که میبردمت استخر ؛ شنبه 25 مر...
29 مرداد 1393

پیک نیک خنک در نیمه ی مرداد

آخر هفته ی قبل ؛ وسط یک ظهر داغ تابستونی به اتفاق دوستان  به بهشت گمشده ای رفتیم که سالها پیش من و مجید جان ؛ زمان نامزدیمون ؛ به اونجا رفته بودیم... روزی که از شدت گرما نفس کشیدن برامون سخت بود در  80 کیلومتری ما ؛ جنگل بسیار خنک توسکا در شهرستان گلوگاه (شرقی ترین شهرستان مازندران) ؛ بهشت گمشده ای بود که دل کندن ازش خیلی سخت بود...  دقیقا یه همچین روزهایی تو نیمه ی مرداد 6 سال پیش تجربه ی رفتن به سرعین رو داشتیم ؛ آب و هوا ی توسکا چشمه  درست شبیه آب و هوای سرعین تو  همین مقطع زمانی بود جای همه ی دوستای گلم خالی بود... جیگر مامانی هر جا میریم وسایل نقاشی اش رو هم با خودش میبره و یک دل سیر ...
19 مرداد 1393

از تو مینویسم

گل همیشه بهارم ، چهل روزیه که ازت ننوشتم... کمی به خاطر بی حوصله بودنم بود ، بعدش هم شارژر لپ تاپمون که دوباره خراب شد و مابقیش به خاطر فوت پدر بزرگ عزیزم که بیست روزی ازش میگذره  .. از همه ی دوستان گلم که تو این مدت با نظراتشون ما رو شرمنده کردند پوزش میخوام ، انشاالله در اسرع وقت به همه ی نظراتشون جواب میدم... ملیکای قصه ی ما این روزها ... چنان لفظ قلم صحبت میکنه که من و بابایی رو با حرفاش میخندونه ، کلماتی مثل متاسفانه ، شرمنده ، لفطا و....باعث جذابیت شخصیتی دخترمون شده. به راحتی اریگامی قایق رو  درست میکنه و این از آموزه های خاله جون مبیناست عاشق فیتیله جمعه تعطیه است و تقریبا هر روز تموم آرشیو های&nbs...
12 مرداد 1393
1581 13 11 ادامه مطلب

بهاری سبز و زیبا

این روزها یا هوا خیلی گرمه یا خیلی سرد... یه روز که هوا خیلی گرم بود ، و با خانمی به جنگل سبز و بهاری رفتیم  ، ملیکا جون هوس نقاشی کشیدن به سرش میزنه... هوای این جنگل سبز و زیبا تو  روحیات پیکاسوی کوچیک ما و  نقاشی هاش تاثیر گذاشت ... پیکاسو ، یک اردک و یک شاخه گل آفتابگرون کشید من به داشتنت افتخار میکنم گل نازم این هفته کاردستی مامانی با همکاری دختر گلش شکلک آقا فیله و آقا گاوه  به وسیله ی سی دی و کاغذ رنگی بود.. ملیکا جون تو چسبوندن جزییات به همدیگه خیلی کمکم کرده بودند چند روز پیش هم  سه چرخه ی ملیکا جون رو به جنگل بردیم و ملیکا یک دل سیر بازی کرد انشاالله همیشه به طراوت و...
8 ارديبهشت 1393

از گوشه و کنار

از شب یلدا چیزی ننوشته بودم ، امسال هم مثل هر سال شب یلدا رو به خونه ی مادر جون و عزیز رفتیم ، نذاشتید ازتون عکس خوبی بگیرم ، ولی خیلی بهتون خوش گذشت و حسابی خوردی... بیشتر از کیک یزدی هایی که جدیدا براتون درست میکنم میخوردی و تا قبل از شام که خونه ی مادر جون بودیم ، 4 5 تایی نوش جان شد مادر جون به صورت سنتی و خیلی زیبا کرسی پهن کرده بود و برای گرم کردنش از منقل کبابی که برای شام درست کرده بودند استفاده کرد.... تجربه ی نشستن زیر کرسی خیلی خوب بود ، انگار تو این سرمای سخت 4 ستون بدنت گرم میشه یکی دو ماه پیش از کتابخونه ی پیش خونمون یک کتاب خیلی خیلی خوب برای ملیکا جون گرفتم که تا همین چند روز پیش مدام تمدید ش میکردم ، اما ...
12 دی 1392