آخر هفته با خانواده...
جمعه 22 ام به اتفاق خانواده ی من به جنگل رفتیم ..
هوا خیلی خوب بود شکر خدا
جیگر مامان از بودن کنار همه به خصوص دایی محسن خیلی خوشحال بود
لطفا به ادامه ی مطالب بروید..
این هم از شیطنت های وروجک من..
طبق معمول حس هنری ملیکا خانمی در دل طبیعت فوران کرد...
قربونش برم جدیدا برای نقاشی هایی که میکشه از قوه ی تخیلش استفاده میکنه...وقتی ازش میپرسم چی کشیدی میگی : چی میدونم....
برای این نقاشی حدسهایی زدم از جمله ظرف میوه یا گل با گلدون پایه دار ...اما هیچ کدوم مورد تایید سرکار خانم قرار نگرفت
اما هستند نقاشی هایی که موضوع دارن...
عروس خانم با رژ قرمز و تزیینات جایگاه عروس خانم و برف شادی ....
شنبه هم برای ناهار به دریا رفتیم و ناهار رو کنار ساحل زیبای دریاچه ی مازندران خوردیم
چون هوا خنک بود زیاد نذاشتم تو آب دریا باشی و با شنبازی سرگرم شدی
یکشنبه عصر هم به ااتفاق خاله مبینا و خاله فاطمه و مادر جون عباس آباد رفتیم
هوای کوهپایه ای عباس آباد به خاطر بارونی که چند ساعت قبل باریده بود خنک بود ...جاتون خالی خیلی خوش گذشت ؛ اما ؛ هر چی عصری خوش گذشت آخر شب از دماغم در اومد
ملیکا به خاطر خستگی در راه برگشت تو ماشین خوابید و ساعت 9 شب بیدار شد و تا ساعت 4 صبح بیدار بود..
این هم از آغاز فصل صد دانه یاقوت و اولین برداشت انار از باغ