تب کردی گلم...
عزیز دلم وقتی مریض میشه زندگی برای من و بابایی تلخ میشه .... دیروز صبح که از خواب پا شدی تب کردی... دیروز که مبعث حضرت رسول بود و مطب دکتر تعطیل بود ، تا شب با شیاف و قطره استامینوفن تبت رو پایین آوردیم ولی نزدیک صبح دمای بدنت بد جوری بالا رفت من که از خستگی (دیر خوابیده بودی )غش کرده بودم ، بابایی مدام پاشویه ات میکرد.. دست گلش درد نکنه ، انشاالله قدر بابایی رو بدونی و هیچ وقت باعث نشی از دستت ناراحت بشه. دخترم از همین حالا انقدر مهربون و با محبت هستی که میدونم هیچ وقت این اتفاق نمی افته.. انقدر محبت داری که مدام در حال بوسیدن بابایی و مامانی هستی... وقتی با دو تا دستهای کوچیک و نازت موهای مامانی رو میگیری و بو...
نویسنده :
مامان منصوره
17:15