ملیکا جون در هفده ماهگی
سلام به همه ی دوستای خوب من و ملیکا جون..
به جای نرم افزار کاهش حجم عکس ، فتوشاپ نصب کردم و ازش برای کاهش عکس استفاده کردم.
اما بشنوید از ملیکا خانم که انگار بیشترین پیشرفتهاش رو توی این ماه انجام داده..
ملیکا حالا خیلی از حرفهامون رو میفهمه و تکرارشون میکنه ..
مثلا چند شب پیش که رفته بودیم باغ ، اصرار داشت که با چراغ شارژی بازی کنه ، بابایی هم به ملیکا گفت برق رفت...
اما ملیکا به لامپ ها اشاره کرد و همزمان گفت: نههههههههههههه
(منظورش این بود که اگه برق رفته چرا لامپ ها روشنه....)
عاشق آب و آب بازیه ، یکی دو بار به مهربان رود رفتیم ، عکسهاش رو میذارم..
دو بار هم به دریا رفتیم که آخرین بار دیروز بود ، ناهار رو کنار دریای صدف خوردیم...
شما تو راه خوابیده بودی و وقتی رسیده بودیم هنوز خواب بودی ، ناهارمون رو که خوردیم شما بیدار شدید
انقدر ذوق زده بودی که هر چی اصرار کردیم ناهار بخوری اصلا توجه نمیکردی ، یکسره به دریا نگاه میکردی و میگفتی آب ، در(یعنی دریا)
عکسهای دیروز زیاد جالب نبود اما یه عکس از هفته قبل که دریای میانکاله رفته بودیم میذارم..