ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 7 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

نوروز 1392

باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه و آب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلای بهار باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود باز اسفند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله عشق خنده و بیم و امید   نوروز یک هزار و سیصد و نود و دو را به تمام دوستان گلممون و  نی نی وبلاگی های عزیز  تبریک میگیم. ...
30 اسفند 1391

در آستانه ی سالی نو...

هر چی به روزهای پایانی سال 91 نزدیکتر میشم استرس قشنگی بهم دست میده  ،همیشه برای من روزهای پایانی اسفتد از روزهای اول فروردین شیرینتر بوده . امروز بیشتر وقتم رو گذاشتم رو درست کردن تقویم 92 با عکسهای دختر گلمون ملیکا جون... از همین جا از مامان جون  کیان و کارین عزیزم  به خاطر در اختیار قرار دادن فایلهای تقویمشون تشکر میکنم. ...
27 اسفند 1391

ملیکا و امیر علی

دیشب پسر خاله بابایی با خانمشون فاطمه جون و امیر علی جان اومده بودند خونمون. مشکلات شایعی که تو سن ملیکا وجود داره اینه که از کسی که فکر میکنه رقیبشه بسیار واضح حسودی میکنه که البته تو این سن طبیعیه ولی باید خیلی مراقبش بود... اولش خیلی از دیدن همبازی خودش خوشحال شده بود ولی پس از مدتی  کمی شیطنت به خرج داد... وقتی کوچولو هامون داشتن پفیلا رو با لذت میخوردن ازشون عکس گرفتم. ژست گرفتن ملیکا جون وقتی فهمید دارم ازش عکس میگیرم. بهشون گفتم بخندین.... ملیکا جونم شیرین میخنده و امیر علی جونم چشمهاش رو ریز میکنه و با محبت نگاه میکنه...   ...
15 اسفند 1391

عسل مامان و بابا در این روزها

این هفته ای که گذشت ملیکا جون به خاطر رویش دندون 17 ام خیلی سختی کشید شبها قبل 2 که امکان نداشت بخوابه ...یک شب هم رکورد شکوند و ساعت 4 و 45 دقیقه بامداد خوابید اونم با گریه... دیشب برای اولین بار خودت به ما گفتی : مامانی درد میگیره..(با اشاره به دندان تازه رویش )میخاره بخارونش............. من و بابا مجید نمیدونستیم باید چی کار کنیم از هول انگشتم  رو روی لثه ات که نصف دندون از زیرش در اومده بود گذاشتم اما همین که گذاشتم یک گاز گنده گرفتی و جیغ مامانی در اومد.... فداش شم تخیلاتش هم بیشتر شده ..، دیروز داشت داستان شنگول و منگول رو واسم تعریف میکرد که البته تحریفش کرده بود: آقا گرگه با شنگول و منگول لوگو بازی ...
4 اسفند 1391

ملیکا در مجله شهرزاد

برای اولین بار عکس دخترم تو یک مجله بسیار خوب ایران چاپ شده و این موضوع من و بابا مجید رو خیلی خوشحال کرده. مجله شهر زاد بهمن 1391 صفحه 23.....  مجله شهرزاد دوست خوبم از دوران بارداری بوده و با رشد و نمو ملیکا جون ما هم با این مجله انس گرفتیم ...  مجله شهرزاد یک مسابقه تدارک دیده که ما باید عکس بچه هامون رو به این مجله بفرستیم و در هر شماره عکس بچه ها برای رای دادن خواننده ها به نمایش در میاد تا کسی که بیشترین رای رو آورده عکسش روی جلد مجله چاپ بشه... ما هم عکس ملیکا جون رو فرستادیم و تو شماره بهمن ماه چاپ شده... و حالا نیازمند یاری اس ام اسی شما دوستان خوبمون هستیم...   از همین جا ا...
1 اسفند 1391

شرکت در مسابقه قشنگترین دختر نی نی وبلاگ

ملیکا جون تو مسابقه قشنگترین دختر نی نی وبلاگ شرکت کرده از دوستامون میخوایم که برای رای دادن به ملیکا کد 115 رو به این آدرس ایمیل کنندgerafist.yang23@yahoo.com برای اطلاعات بیشتر به این وبلاگ سر بزنیدhttp://shahrekhatere.niniweblog.com ممنونیم از دوستای خوبمون ...
1 اسفند 1391

روز تولد..

چهارشنبه 4 ام بهمن من و ملیکا جون به پارک نزدیک خونمون رفتیم ، چند ماهی میشد که ملیکا رو به پارک نبرده بودم و حالا که هوا مثل بهار شده بود فرصت خوبی بود... انقدر به دختر گلم خوش گذشته بود که وقتی بعد از مدتی خواستیم برگردیم خونه ، به مامانی گفتید: مامانی من  گناه دارم ، اون تاب سفیده رو سوار نشدم..... با اینکه عکسها ثابت میکرد تمام تابها رو سوار شده بودی گلکم. خلاصه اینکه دوباره به محوطه پارک برگشتیم و شما شروع کردید با انگشتتون یکی یکی تاب ها رو انتخاب و امتحان کردن.... پارک سر سره های خوبی نداشت و به همین دلیل تصمیم گرفتم تا بعد از ظهر که از خواب بیدار میشی ، شما رو به پارک ملت بهشهر ببرم که سر سره های مخصوص کودکان داش...
30 بهمن 1391

تب 40 درجه

دیشب وقتی ساعت 9 و نیم خوابوندمت اصلا فکرش رو نمیکردم که ساعت 2 و نیم صبح به این شدت تب کنی .   چند روزیه خیلی بیقراری میکنی و من و بابایی حدس میزدیم به خاطر  این دندنون 17 امت بوده باشه. تب سنج تب 40 درجه رو نشون میداد و چقدر سخته وقتی میبینی پاره ی تنت داره میسوزه ... شیاف استامینوفن و پاشویه تا ساعت 4 کمی تبت رو پایین آورد گلم. بابا جون مجید هم سنگ تموم گذاشت (با وجود اینکه تو این هفته خیلی اضافه کاری مونده بود و هر روز ساعت 6 و نیم عصر میومد خونه) تا ساعت 4 بیدار موند و کمکم کرد. ساعت 8 صبح هم همین وضعیت بود و تب زیادی داشتی و چون بابا مجید نبود خیلی استرس داشتم .. مخصوصا وقتی گفتی : مامانی عمو رفت...عمو رفت (...
26 بهمن 1391