ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

خیلی بازیگوش شدی عسلم

برای اینکه با بازی کردنت صدمه ای بهت نرسه مجبوریم مدام مراقبت باشیم ، اصلا دوست نداریم به خودت صدمه ای برسونی اگرم نتونستیم مراقبت باشیم یکی رو مامور میکنیم تا هوای دخترم رو داشته باشه ، آخه دیشب که خونه عمه شیما بودیم به هوای اینکه مثل همیشه همه هواتو دارن با بابایی نشسته بودیم که یکدفعه عزیز فهیما داد زد بچه رو بگیرید.... داشتی از پله های مرمری خونه عمه شیما که به اتاق خوابش میرسید بالا میرفتی که بعد از این جمله عزیز با سر محکم خوردی زمین.... بالای ابروت و پشت سرت قرمز شد.... انقدر وحشت کردم که شب موقع خواب همش به این فکر میکردم که ملیکا داره از بالای راه پله های خونمون  میفته ،یا دستش داره میره تو چرخ گوشت.... خدا خودش رحم ...
12 فروردين 1391

اولین سفر سه تایی مون

عصر روز 9 ام بود که با خاله ها و شوهر خاله های ملیکا جون و  دختر خاله نیوشا به سمت نمک آبرود رفتیم. خیلی خوش گذشت ... تو تله کابین نمک ابرود  ملیکا جون با آهنگ موبایل میرقصید.هوا ابری بود اما اصلا بارون نیومد ، بالای کوه که رسیدیم چون ارتفاع کوه از ابرها بالاتر بود هوا افتابی و گرم بود. این هم عکسی از دریای نوشهر..   ...
12 فروردين 1391

اولین دندان آسیاب

عصری داشتم با ملیکا جون بازی میکردم ، ملیکا جون خیلی میخندید ، منم متوجه اولین دندون نیشش شدم. میدونستم داره دندون در میاره چون خیلی وقته 4 تا انگشتش رو میکنه تو دهنش. امشب 14 ماه دخترم تموم شده و ناز گل ما پا به 15 ماهگی میذاره . خیلی از کلمات رو میگه و امشب که خونه خاله مبینا شام دعوت بودیم ، به خاله مبینا گفت : "بده من". دست خاله مبینا ظرف آبگوشت بود که میخواست بده به من تا به ملیکا بدم.... روز اول فروردین هم وقتی زندایی سما گفت : یخ زد ، سه بار تکرار کرد "یخ زد". خلاصه که خیلی از حرفامون رو تکرار میکنه . خیلی سعی میکنه منظورش رو به ما بگه ، و متوجه اکثر حرفامون میشه ، مثلا وقتی میگم برو کنترل تلوزیون رو بیار میره میاردش ، ی...
4 فروردين 1391

آخرین مطلب سال 90

29 اسفند روز آخر از هفته 60 ام زندگی دختر کوچولو مامان بود.. الان که دارم این مطلب رو مینویسم ساعت 3 و 50 دقیقه بامداد روز 1 فروردینه ملیکا جون 50 دقیقه است که خوابیده ، فکر نکنم برای لحظه تحویل سال (ساعت 8 و 44 دقیقه و 27 ثانیه) بیدار بشه. دختر گلم تو این سالی که گذشت توانایی های شیرینی کسب کرد که از خدا به خاطر همه چیز ممنونیم.. دختر من و بابا مجید تونست بنشینه ، راه بره ، حرف بزنه ، ما رو صدا کنه و..... مجید جان خیلی تو خونه تکونی به من کمک کرد و اصلا خسته نشدم .دست گلش درد نکنه. انشاالله تو سال جدید خدا به همه و به خانواده ما نعمت سلامتی رو هدیه کنم.   ...
1 فروردين 1391