ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

آبله مرغون

هوا بهاریه و مناسب برای گرفتن بیماری آبله مرغون... چند روز قبل از عروسی دختر عموم که دهم اردیبهشت بود ، ملیکا جون که با مادرم به خونه ی عموم رفته بودند ، یکی از دوستای مهد کودکش به نام نگار علوی رو میبینه و کلی با هم بازی میکنند، نگار جونم که آبله مرغون داشت ... این موضوع میگذره و من کاملا بی خبر از همه جا... دو شنبه 15 ام تقریبا 6 روز بعد از اون دیدار ،  تبهای مکرر ملیکا جون باعث شد فکر کنم که عفونت داره ،قرار بود برای فردا صبح بریم پیش دکتر ملیکا جون ، وقتی غروب برای رفتن به خونه ی مادر جون حاضر میشدیم متوجه دونه های آبله رو بدن دخترم  و  این موضوع شدم.. خوب الحمدلله که عفونت نبوده ولی خیلی نگران این موضوع هستیم ...
19 ارديبهشت 1393

بهاری سبز و زیبا

این روزها یا هوا خیلی گرمه یا خیلی سرد... یه روز که هوا خیلی گرم بود ، و با خانمی به جنگل سبز و بهاری رفتیم  ، ملیکا جون هوس نقاشی کشیدن به سرش میزنه... هوای این جنگل سبز و زیبا تو  روحیات پیکاسوی کوچیک ما و  نقاشی هاش تاثیر گذاشت ... پیکاسو ، یک اردک و یک شاخه گل آفتابگرون کشید من به داشتنت افتخار میکنم گل نازم این هفته کاردستی مامانی با همکاری دختر گلش شکلک آقا فیله و آقا گاوه  به وسیله ی سی دی و کاغذ رنگی بود.. ملیکا جون تو چسبوندن جزییات به همدیگه خیلی کمکم کرده بودند چند روز پیش هم  سه چرخه ی ملیکا جون رو به جنگل بردیم و ملیکا یک دل سیر بازی کرد انشاالله همیشه به طراوت و...
8 ارديبهشت 1393

تولدم مبارک

 امروز اول اردیبشت ، روز تولدمه... احساس خیلی خوبی دارم و خوشحالم... کلی مطلب باید در مورد دخترم بنویسم که انشالله در اسرع وقت میام و مینویسم  خیلی برام جالب بود که امسال روز زن(31 فروردین) و تولدم پشت هم شد ......
1 ارديبهشت 1393

مسافرت ،نوروز 93

صبح روز 7ام فروردین به اتفاق خانواده مادری ملیکا جون راهی سفر شدیم.. مقصدمون مشخص نبود ، قرار بود اگر هوا یاری کنه تا هر جا تونستیم به سمت گیلان بریم روز اول تا نوشهر رفتیم و شب رو در نوشهر خوابیدیم ؛ بچه ها خیلی خوشحال بودند و ذوق میکردند.... ملیکا جونم اصلا به حرفهای من گوش نمیکرد و یکسره ورجه وورجه میکرد روز دوم از جنگل دو هزار  تنکابن دیدن کردیم .. شب هم به لاهیجان رسیدیم و استراحت کردیم میدون چای لاهیجان ملیکای رقصان در میدان چای بقیه ی عکسها داخل کلبه ی پشت سر بچه ها گرفته شد...   اینجا هم شیطان کوه لاهیجانه.. میخواستیم تا قله ی کوه بریم ، ولی بعد از رسیدن به...
18 فروردين 1393

12 و 13 فروردین

روز 12 ام به پارک ملت بهشهر رفتیم .... مثل پارسال هفت سین قشنگی چیده بودند. به مناسبت سال اسب.. غروب 12 ام فروردین خانمی با دخترخاله ها تو حیاط خونه ی مادرجون مشغول بازی بودند ، فقط برای 2 ، 3  دقیقه بچه ها رو تنها گذاشتم و تا برگردم صدای گریه ی ملیکا بلند شد.. خانمی زمین خورده بود و چونه اش کبود و زخمی شد.. 13 ام  تو حیاط خونه ی مادر جون 13 رو به در کردیم... بابا بزرگ هم برای بچه ها  تو پارکینگ تاب بستند ... این هم عکسی از ملیکا خانم و عروسک ماسوله ای شون ملیسا خانم.. برای عصر هم به زمین بابابزرگ رفتیم و هوایی عوض کردیم ، خیلی سر سبز بود.. نیوشا جون و ملیکا جون از خاله فاطیما ...
18 فروردين 1393

یک روز با دوستان..

یک روز از همین روزهای بهاری که خونه ی مادر جون بودیم ، مهمونهای عزیزی داشتیم که خونمون رو پر از هیاهوی بچه گانه ی خودشون کردند خیلی شاد و پر قیل و قال شده بود... از راست ملیکای عزیزم ، ماهان (پسر خاله ی دوست داشتنیم)، آتبین ( پسر دختر خاله ی عزیزم) ،مایسا ( دختر پسر خاله ام) و نیوشا جان و آوینای عزیزم... خیلی خیلی به بچه ها خوش گذشته بود این عکس رو هم سوار بر موتور بابا بزرگ گرفتند ...
16 فروردين 1393

روزهای بهاری

نوروز 93 هم با تمام خوبی ها و بدی هاش گذشت . با گذشتن سیزدهمین روز از عید سرمون خلوت شد و تونستم عکسهای عید ملیکا جونم رو گلچین کنم عکسهای این پست گلچین عکس روزهای اول تا 6 ام فروردینه   لطفا برای دیدن بقیه ی عکسها بفرمایید ادامه ی مطالب... بعد از گذشتن سیزده روز از بهار تونستم عکسهای ملیکا جونم رو گلچین کنم .. تا یک ساعت مونده به ساعت تحویل سه تایی مشغول خرید بودیم ...خیلی استرسی شده بودم ،بعد از لحظه ی تحویل سال نو هم که ساعت  8 و 27 دقیقه بود ، چند تا عکس خانوادگی گرفتیم و برای رفتن به خونه ی پدربزرگ ها آماده شدیم که .... ملیکا اصرار و پافشاری کرد که باید موهاشون رو فر کنم ، نیم ساعتی طول کشید ، و این هم نتیجه ی ...
15 فروردين 1393

سال 93 مبارک

سلام به مه روی من ، تک ستاره ی آسمون مامان و بابایی ... عاشقانه ترین بوسه ها رو در  آوان بهار و  طبیعت سرسبز و بهاری مون برای تک گل نازمون میفرستیم و بهش میگیم:                  انشاالله همیشه به سر سبزی و طراوت بهار باشی عزیز دلمون سلام  به همه ی دوستان گل و مهربونمون ، همراهان همیشگی دفترچه ی خاطرات دختر گلم انشاالله که سال خوبی رو پیش رو داشته باشید خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم پست آخر 92 رو براتون بنویسم در عوض پست اول 93 رو با تقویمی که تو روزهای آخر اسفند و به صورت خیلی سریع برای گل دختری ساختم شروع میکنم   ...
3 فروردين 1393

پیکاسوی من

خیلی وقته به خاطر مشغله ام نتونستم با ملیکا جون نقاشی بکشم ، در واقع چیز جدیدی بهش یاد بدم.. امروز از دفتر نقاشی اش عکس گرفتم و بد ندیدم نقاشی های جدید پیکاسو جونم  رو تو وبش بذارم این دختر خانم با موهای بلندشون شاهکار امشب پیکاسوی ماست سر و بدن این اثر با استفاده از کاسه ی ماست خوری طراحی شده که نشون دهنده ی خلاقیت پیکاسوی ماست سمت راست بالای تصویر با استفاده از برچسب قلب ، قلبهایی کشیده شده که در سمت چپ بالا ی اثر میتونید این برچسب رو همراه با خطوط دورش که یکی از شاهکارهای این نقاش برجسته است رو ببینید... این اثر هم مربوط به امشبه که استاد ، نقش قوری رو بر صفحه ی دفترشون جاری کردند... قسمت قرمز کار ، ...
25 اسفند 1392

کوتاهی مو

چند وقت پیش با ملیکا قراری گذاشتم ، قرار این بود که بعد از عروسی دایی جون موهاشون رو کوتاه کنم... چند روز پیش با کلی حرف و حدیث را ضی شد که فقط جلوی موهاش رو کوتاه کنم و به قول خودش چرتی(چتری) کنم .... وقتی موهاش رو جلوی صورتش شونه میکردم ، کنارشون میزد و میگفت که تو چشمم میره و..........خلاصه کلی اذیت کرد .. آخرش هم رفت کنار آینه و کلی ناراحت شد...و به من گفت: با این چرتی منو شبیه پسرا کردی امروز هم بعد از صحبت کردن مادرم با ملیکا ، راضی شد تا پشت موهاش رو کوتاه کنم.. اولش خیلی خوب بود و مشغول دیدن عمو پورنگ ، من هم با خیال راحت و با مشورت بابایی تو لایه ی اول حدود 5 انگشت از قد موهاشون رو کوتاه کردم ...تو چشم بر هم زدنی با گیره...
22 اسفند 1392