کوتاهی مو
چند وقت پیش با ملیکا قراری گذاشتم ، قرار این بود که بعد از عروسی دایی جون موهاشون رو کوتاه کنم...
چند روز پیش با کلی حرف و حدیث را ضی شد که فقط جلوی موهاش رو کوتاه کنم و به قول خودش چرتی(چتری) کنم ....
وقتی موهاش رو جلوی صورتش شونه میکردم ، کنارشون میزد و میگفت که تو چشمم میره و..........خلاصه کلی اذیت کرد ..
آخرش هم رفت کنار آینه و کلی ناراحت شد...و به من گفت: با این چرتی منو شبیه پسرا کردی
امروز هم بعد از صحبت کردن مادرم با ملیکا ، راضی شد تا پشت موهاش رو کوتاه کنم..
اولش خیلی خوب بود و مشغول دیدن عمو پورنگ ، من هم با خیال راحت و با مشورت بابایی تو لایه ی اول حدود 5 انگشت از قد موهاشون رو کوتاه کردم ...تو چشم بر هم زدنی با گیره های چسبیده به سر بلند شد و جلوی آینه قدی ایستاد وشروع کرد قسمت کوتاه شده ی موهاش رو برانداز کردن
با گریه گفت : چرا انقدر کوتاه کردی .... خون تو تنم خشک شد ، خیلی ترسیدم ....
با کلی صحبت من و بابایی ، دوباره نشوندیمش و کار رو با استرس تموم کردم
این هم نتیجه ی کار...
هنوز هم از نتیجه ی کار راضی نیست ، اما دیگه از بس سر شونه کردن با خانمی تنش داشتم مجبور شدم این کار رو بکنم