ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

روز دختر

امروز روز تولد حضرت معصومه سلام الله علیه و روز بزرگداشت دختره  مه روی من ...دختر گلم... بر خود ببال و از آن دسته دخترانی باش که پیامبر در باره ی ایشان فرمود: چه خوب فرزندانی اند دختران محجوب!     ...
17 شهريور 1392

دیدار با دختر خاله ها...

پنج  ماه از آخرین باری که ملیکا دختر خاله ها ی عزیزش رو میدید میگذشت که هفته ی گذشته نیوشا و آوینا جون به همراه خاله و شوهر خاله ی عزیز ملیکا جون ،  بعد از طی کردن مسافت طولانی اصفهان تا مازندران به خونه ی مادر جون آمدند و تقریبا تمام اون هفته تا دیروز که بدرقه شون کردیم رو  با هم سپری کردند... ملیکا از اینکه روزهاش رو با همبازی خوبش نیوشا جون میگذروند ، خیلی خوشحال بود و تقریبا هر روزش به گردش و تفریح سپری شد ...   وروجکها از همدیگه پیروی و  کارهای همدیگه رو تکرار میکردند.... از بازی هایی که با هم انجام میدادند  ، آشپزی رو خیلی دوست داشتند ، روزهای اول حسابی مشغول بودند.. دکتر بازی که وقت...
14 شهريور 1392

خواب های طلایی

بعضی شب ها خواب های جالبی میبینی که به محض بیدار شدن برامون تعریف میکنی گلم... دیشب یک خواب جالب دیدید که وقتی تعریف میکردی  خیلی خوشحال بودی : یک اسب تو قاب پنجره ی اتاقمون که رنگش مشکی بود ... حدودا یک هفته ی پیش خواب دیده بودید که ما روی سکو خوابیدیم و از دستشویی یک زن میخواست بیاد شما رو بترسونه.... هر وقت میرفتید روی سکو میگفتید ، مامانی دیگه زنه نمیاد من رو بترسونه؟؟؟ کلا شب تا صبح مثل پرگار عمل میکنید و یک دایره ی بزرگ به شعاع رختخوابت میزنی... دیشب  موهای گیسو طلا (عروسک محبوبت) رو بافتی و کلی برات آهنگ خوند ، شما هم خواستید تا گیسو طلا پیشتون بخوابه ....یک ساعت بعد از خوابیدنتون گیسو رو گذاشتم کنار تا یک وق...
3 شهريور 1392

علایق...

ملیکا جونم ، این روزها به دلیل کلاسهایی که از اوایل تیر میرم ، سرم خیلی شلوغ شده و کمتر میتونم بیام و از شما بنویسم... الان هم ساعت 3 و ربع بامداده ، در حالی که تمام تلاشم رو کرده بودم تا عصر نخوابی ، اما تا ساعت 18دوام آوردی و بعدش تا ساعت 20 و نیم شب خوابیدید و این شد که تا الان بیداری و داری شیرین زبونی میکنی... وقتی امروز میخواستیم بریم بیرون ، تمام تلاشم رو کردم تا موهاتون رو ببندم ، اما شما اصلا همکاری نکردید و با اصرار شما موهاتون رو باز گذاشتم و فقط یک تل گذاشتم.. به بابایی گفتید : باز اگه موهام باز باشه همه میگن موهاش چقدر بلنده ، قشنگه.... دختر خونگرمی هستید و هر وقت که به جایی میریم که بچه باشه فورا میخوای که ب...
29 مرداد 1392

مسابقه قشنگترین کودک ایرانی

دوستای گلم سلام امسال دومین فستیوال قشنگترین کودک ایرانی به این آدرس  http://www.forum.tooptarinha.com/Thread-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%B4%DA%AF%D9%84%D8%AA%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D9%86%D9%8A-%D9%86%D9%8A-%D8%B3%D8%A7%D9%84-1392 برگزار شده و ملیکای ما تو این مسابقه شرکت کرده... دوستان گلم اگر از عکس ملیکا جون خوشتون اومد میتونید عدد 18 رو به شماره 3000574455   اس ام اس کنید باز هم از اینکه وقت گذاشتید و مطالب وب ملیکا جون رو پیگیری میکنید بینهایت سپاسگذارم مطلب بالا پست ثابت وبلاگ ملیکا در  تاریخ 26 تیر 92 بوده که تا امشب برقرار بوده .. ...
23 مرداد 1392

عید فطر و پایان ماه مبارک رمضان

دختر گلم ، بهانه ی زیستنمون ، شادی شیرین ترین لحظه های عمرمون  .... طراوت زندگی مون رو به شما مدیونیم و از خدای بزرگ میخواهیم که به همه ی بچه ها و دختر مون نعمت شیرین سلامتی رو هدیه کنه . سلام به تمام دوستان گلم عید فطر رو بهتون تبریک میگم انشاالله خدا تو این ماه تمام گناهانمون رو بخشیده باشه تا تو این عید پاک و پاکیزه باشیم..... امسال ماه رمضون تونستم بعد از سه سال روزه بگیرم و این موضوع خیلی شادم کرد... از این مهمتر اینکه تونستم تو این ماه عزیز ، ملیکا رو  با آیات مقدس قرآن مجید آشنا کنم و سه سوره از سوره های قرآن رو یادش بدم ... سوره ی کوثر  سوره ی توحید  سوره ی حمد   برا...
19 مرداد 1392

دو و نیم سالگی ات مبارک عزیز دلم

دخترم سی ماه از شروع زندگی ات میگذرد.... حالا دیگر دختر همیشه گریان ما ، که حتی همسایه ها هم از صدای گریه های نیمه شبی اش به تنگ آمده بودند ، خانم کوچولویی شده که توصیف کمالاتش در یک پست کوتاه سخت و نشدنیه.... امشب ، در آستانه ی دو و نیم سالگی اش میخوام از اون بنویسم ....   قشنگترین سرگرمی ات تو روزهایی که تو خونه با هم سپری میکنیم ، با وجود بازی های فراوونی که داری ، رفتن سر کشوی لباسهات و پوشیدن لباسهای منتخبت و نه یکی بلکه چند تا لباس از روی همدیگه است.   الحمدلله  سوره های قرآنی رو به راحتی یاد میگیری و بعد از سوره ی کوثر و توحید این روزها سرگرم یادگیری سوره حمد هستید..    چند روز پیش عم...
4 مرداد 1392

تصمیم سرنوشت ساز و اولین توانایی خواندن

از مدتها پیش وقتی ملیکا خیلی کوچیک بود تصمیم گرفته بودیم تا باهاش بن بن بن کار کنیم و خوندن رو پیش از آغاز مدرسه به دخترمون یاد بدیم... اما با مشورتی که با دوستانمون که بعضا دبیر بودند انجام دادیم متوجه شدیم که این کار باعث میشه بچه به خاطر دانشی که داره مغرور میشه و سر کلاس به صحبتهای معلمش گوش نمیکنه... تا اینکه چند وقت پیش تو یکی از برنامه های تلوزیونی بچه های دو سه ساله ای رو معرفی میکردند که توانایی خوندن رو خیلی خوب فرا گرفته بودند به خودم گفتم : اگر روزی دخترمون پیش از شروع دبستان در جایی با دیدن این توانایی هم سن و سالهاش ، اعتماد به نفسش کم بشه ، مقصرش فقط و فقط خودم هستم... این شد که نمیدونم کی بود تو ده دوازده روز گذشته ک...
8 تير 1392