تصمیم سرنوشت ساز و اولین توانایی خواندن
از مدتها پیش وقتی ملیکا خیلی کوچیک بود تصمیم گرفته بودیم تا باهاش بن بن بن کار کنیم و خوندن رو پیش از آغاز مدرسه به دخترمون یاد بدیم...
اما با مشورتی که با دوستانمون که بعضا دبیر بودند انجام دادیم متوجه شدیم که این کار باعث میشه بچه به خاطر دانشی که داره مغرور میشه و سر کلاس به صحبتهای معلمش گوش نمیکنه...
تا اینکه چند وقت پیش تو یکی از برنامه های تلوزیونی بچه های دو سه ساله ای رو معرفی میکردند که توانایی خوندن رو خیلی خوب فرا گرفته بودند
به خودم گفتم : اگر روزی دخترمون پیش از شروع دبستان در جایی با دیدن این توانایی هم سن و سالهاش ، اعتماد به نفسش کم بشه ، مقصرش فقط و فقط خودم هستم...
این شد که نمیدونم کی بود تو ده دوازده روز گذشته که سه کلمه از بن بن بن در آوردم و به همراه عکس و بدون عکس در دسترس ملیکا قرار دادم و بهش آموزش های لازم رو دادم.....
امروز صبح که ملیکا جان مشغول خوردن صبحانه از دستان بابایی بود ، متوجه جعبه بن بن بن و کلمات درونش که چیده شده بودند میشه و به بابا جون مجید میگه : بابایی مو اشتباهی گذاشته شده...
بعد از اینکه خیلی خیلی هیجان زده شدیم کلمات رو از عکسش جدا کردیم و از ملیکا جون پرسیدیم که الحمدلله تونست هر سه کلمه رو بخونه.....
به این ترتیب ملیکا برای اولین بار تو زندگیش کلمه ی بابا ، مامان و مو رو خوند و ما رو تا آخر روز شاد کرد
امیدوارم به امید خدا تصمیم درستی گرفته باشم