ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

مسابقه قشنگترین کودک ایرانی

دوستای گلم سلام امسال دومین فستیوال قشنگترین کودک ایرانی به این آدرس  http://www.forum.tooptarinha.com/Thread-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%B4%DA%AF%D9%84%D8%AA%D8%B1%D9%8A%D9%86-%D9%86%D9%8A-%D9%86%D9%8A-%D8%B3%D8%A7%D9%84-1392 برگزار شده و ملیکای ما تو این مسابقه شرکت کرده... دوستان گلم اگر از عکس ملیکا جون خوشتون اومد میتونید عدد 18 رو به شماره 3000574455   اس ام اس کنید باز هم از اینکه وقت گذاشتید و مطالب وب ملیکا جون رو پیگیری میکنید بینهایت سپاسگذارم مطلب بالا پست ثابت وبلاگ ملیکا در  تاریخ 26 تیر 92 بوده که تا امشب برقرار بوده .. ...
23 مرداد 1392

عید فطر و پایان ماه مبارک رمضان

دختر گلم ، بهانه ی زیستنمون ، شادی شیرین ترین لحظه های عمرمون  .... طراوت زندگی مون رو به شما مدیونیم و از خدای بزرگ میخواهیم که به همه ی بچه ها و دختر مون نعمت شیرین سلامتی رو هدیه کنه . سلام به تمام دوستان گلم عید فطر رو بهتون تبریک میگم انشاالله خدا تو این ماه تمام گناهانمون رو بخشیده باشه تا تو این عید پاک و پاکیزه باشیم..... امسال ماه رمضون تونستم بعد از سه سال روزه بگیرم و این موضوع خیلی شادم کرد... از این مهمتر اینکه تونستم تو این ماه عزیز ، ملیکا رو  با آیات مقدس قرآن مجید آشنا کنم و سه سوره از سوره های قرآن رو یادش بدم ... سوره ی کوثر  سوره ی توحید  سوره ی حمد   برا...
19 مرداد 1392

دو و نیم سالگی ات مبارک عزیز دلم

دخترم سی ماه از شروع زندگی ات میگذرد.... حالا دیگر دختر همیشه گریان ما ، که حتی همسایه ها هم از صدای گریه های نیمه شبی اش به تنگ آمده بودند ، خانم کوچولویی شده که توصیف کمالاتش در یک پست کوتاه سخت و نشدنیه.... امشب ، در آستانه ی دو و نیم سالگی اش میخوام از اون بنویسم ....   قشنگترین سرگرمی ات تو روزهایی که تو خونه با هم سپری میکنیم ، با وجود بازی های فراوونی که داری ، رفتن سر کشوی لباسهات و پوشیدن لباسهای منتخبت و نه یکی بلکه چند تا لباس از روی همدیگه است.   الحمدلله  سوره های قرآنی رو به راحتی یاد میگیری و بعد از سوره ی کوثر و توحید این روزها سرگرم یادگیری سوره حمد هستید..    چند روز پیش عم...
4 مرداد 1392

تصمیم سرنوشت ساز و اولین توانایی خواندن

از مدتها پیش وقتی ملیکا خیلی کوچیک بود تصمیم گرفته بودیم تا باهاش بن بن بن کار کنیم و خوندن رو پیش از آغاز مدرسه به دخترمون یاد بدیم... اما با مشورتی که با دوستانمون که بعضا دبیر بودند انجام دادیم متوجه شدیم که این کار باعث میشه بچه به خاطر دانشی که داره مغرور میشه و سر کلاس به صحبتهای معلمش گوش نمیکنه... تا اینکه چند وقت پیش تو یکی از برنامه های تلوزیونی بچه های دو سه ساله ای رو معرفی میکردند که توانایی خوندن رو خیلی خوب فرا گرفته بودند به خودم گفتم : اگر روزی دخترمون پیش از شروع دبستان در جایی با دیدن این توانایی هم سن و سالهاش ، اعتماد به نفسش کم بشه ، مقصرش فقط و فقط خودم هستم... این شد که نمیدونم کی بود تو ده دوازده روز گذشته ک...
8 تير 1392

مسابقه نی نی شکمو

سلام دوستان گلم نی نی وبلاگ زحمت کشیده و مسابقه ای رو ترتیب داده که عکس نی نی های شکمو توی این مسابقه شرکت داده میشه ملیکا جون هم با عکسی از آوان غذاخور شدنش تو این مسابقه شرکت کرده شما دوستای گلم در صورت تمایل میتونید کد عکس ملیکا  160 رو به شماره 20008080200 بفرستید و تو این مسابقه شرکت کنید   ...
5 تير 1392

روزهایی که میروند و زمان را طی میکنند

دوشنبه تعطیل و  میلاد امام زمان بود ، ما هم از فرصت استفاده کردیم و ملیکا جون رو به جایی که خیلی خیلی دوستش داره بردیم...مهربان رود.... بعد از اینکه پارک جنگلی رو دیدیم و عکس گرفتیم برای خوردن ناهار دنبال جا میگشتیم که متوجه شدیم عمه شیما شون هم به جنگل اومدند . ناهار رو با هم خوردیم و راهی باغ بابا بزرگ شدیم. ملیکا جون از خیار های باغ میخورد ولی از ستی ها زیاد خوشش نیومد ،  حتی امتحانشون هم نکرد ، چون تو چند تاشون کرم پیدا شده بود... الان که مینویسم ساعت  3و 22 دقیقه ی بامداد 4 شنبه 5 ام تیر 92...مثل همیشه بی خواب شدم و چند تا از عکسهای ملیکا رو که دو شنبه گرفته بودیم ویرایش کردم و تو این پست میذارمشون.... ...
5 تير 1392