ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

اولین گردش خرداد 93

از دیشب با خانواده ی پدری ملیکا جون قرار گذاشتیم تا امروز جمعه دوم خردادبه گردش بریم... هوا خیلی خوب بود و به ملیکا جونم خیلی خوش گذشت چون پشت موهای ملیکا جونم رو گیس کف سر بافته بودم ، و تو عکس اثری از گیس و موهای پشت سرش نیست ، انگاری موهاش رو کوتاه و پسرونه اصلاح کردیم... قربون اون ژستات برم مامانی ، دوستت دارم گل زیبا و خوش بوی من کاش میشد تمام قلمهای دنیا به کمکم بیان تا بگم که تا چه اندازه دوستت دارم  مه روی من نشد هفته ی پیش  برای روز پدر بیام و یادداشتی از طرف خودم و خودت  برای بابا جون مجید بذارم... با این عکسی که امروز گرفتیم برای بابا مینویسیم.. بابای مهربون ملیکا  ، همس...
2 خرداد 1393

دنیای من

دختر مهربون من ، این روزها زود به زود حوصله اش سر میره و از ما میخواد تا بریم بیرون از خونه... الحمدلله آبله مرغون ملیکا جون به خاطر داروهایی که میخورد ، کم و بدون خارش طی شد ، فقط روزهای آخر که زخماش خشک شده بود ، وقتی ملیکا داشت اشکهاشو با دستمال پاک میکرد ، زخم کنار بینی اش رو کند که انشاالله جاش نمیمونه... از طرفی بالاخره موفق شدم ، تو این ماه بهار ملیکا رو بعد از سه سال و سه ماه شیر خور کنم... هر کاری کرده بودم نتونستم به ملیکا شیر بخورونم ، از ترکیبات ، شیر کاکائو ، شیر موز گرفته تا شیر عسل و... چند وقت پیش که با خونواده پدری ملیکا جون باغ بودیم ، ملیکا جون پسر عمه سمانه ، پندار ، رو مشغول خوردن میبینه و غذای پندار رو با اج...
29 ارديبهشت 1393

آبله مرغون

هوا بهاریه و مناسب برای گرفتن بیماری آبله مرغون... چند روز قبل از عروسی دختر عموم که دهم اردیبهشت بود ، ملیکا جون که با مادرم به خونه ی عموم رفته بودند ، یکی از دوستای مهد کودکش به نام نگار علوی رو میبینه و کلی با هم بازی میکنند، نگار جونم که آبله مرغون داشت ... این موضوع میگذره و من کاملا بی خبر از همه جا... دو شنبه 15 ام تقریبا 6 روز بعد از اون دیدار ،  تبهای مکرر ملیکا جون باعث شد فکر کنم که عفونت داره ،قرار بود برای فردا صبح بریم پیش دکتر ملیکا جون ، وقتی غروب برای رفتن به خونه ی مادر جون حاضر میشدیم متوجه دونه های آبله رو بدن دخترم  و  این موضوع شدم.. خوب الحمدلله که عفونت نبوده ولی خیلی نگران این موضوع هستیم ...
19 ارديبهشت 1393

بهاری سبز و زیبا

این روزها یا هوا خیلی گرمه یا خیلی سرد... یه روز که هوا خیلی گرم بود ، و با خانمی به جنگل سبز و بهاری رفتیم  ، ملیکا جون هوس نقاشی کشیدن به سرش میزنه... هوای این جنگل سبز و زیبا تو  روحیات پیکاسوی کوچیک ما و  نقاشی هاش تاثیر گذاشت ... پیکاسو ، یک اردک و یک شاخه گل آفتابگرون کشید من به داشتنت افتخار میکنم گل نازم این هفته کاردستی مامانی با همکاری دختر گلش شکلک آقا فیله و آقا گاوه  به وسیله ی سی دی و کاغذ رنگی بود.. ملیکا جون تو چسبوندن جزییات به همدیگه خیلی کمکم کرده بودند چند روز پیش هم  سه چرخه ی ملیکا جون رو به جنگل بردیم و ملیکا یک دل سیر بازی کرد انشاالله همیشه به طراوت و...
8 ارديبهشت 1393

تولدم مبارک

 امروز اول اردیبشت ، روز تولدمه... احساس خیلی خوبی دارم و خوشحالم... کلی مطلب باید در مورد دخترم بنویسم که انشالله در اسرع وقت میام و مینویسم  خیلی برام جالب بود که امسال روز زن(31 فروردین) و تولدم پشت هم شد ......
1 ارديبهشت 1393

مسافرت ،نوروز 93

صبح روز 7ام فروردین به اتفاق خانواده مادری ملیکا جون راهی سفر شدیم.. مقصدمون مشخص نبود ، قرار بود اگر هوا یاری کنه تا هر جا تونستیم به سمت گیلان بریم روز اول تا نوشهر رفتیم و شب رو در نوشهر خوابیدیم ؛ بچه ها خیلی خوشحال بودند و ذوق میکردند.... ملیکا جونم اصلا به حرفهای من گوش نمیکرد و یکسره ورجه وورجه میکرد روز دوم از جنگل دو هزار  تنکابن دیدن کردیم .. شب هم به لاهیجان رسیدیم و استراحت کردیم میدون چای لاهیجان ملیکای رقصان در میدان چای بقیه ی عکسها داخل کلبه ی پشت سر بچه ها گرفته شد...   اینجا هم شیطان کوه لاهیجانه.. میخواستیم تا قله ی کوه بریم ، ولی بعد از رسیدن به...
18 فروردين 1393

12 و 13 فروردین

روز 12 ام به پارک ملت بهشهر رفتیم .... مثل پارسال هفت سین قشنگی چیده بودند. به مناسبت سال اسب.. غروب 12 ام فروردین خانمی با دخترخاله ها تو حیاط خونه ی مادرجون مشغول بازی بودند ، فقط برای 2 ، 3  دقیقه بچه ها رو تنها گذاشتم و تا برگردم صدای گریه ی ملیکا بلند شد.. خانمی زمین خورده بود و چونه اش کبود و زخمی شد.. 13 ام  تو حیاط خونه ی مادر جون 13 رو به در کردیم... بابا بزرگ هم برای بچه ها  تو پارکینگ تاب بستند ... این هم عکسی از ملیکا خانم و عروسک ماسوله ای شون ملیسا خانم.. برای عصر هم به زمین بابابزرگ رفتیم و هوایی عوض کردیم ، خیلی سر سبز بود.. نیوشا جون و ملیکا جون از خاله فاطیما ...
18 فروردين 1393