دنیای من
دختر مهربون من ، این روزها زود به زود حوصله اش سر میره و از ما میخواد تا بریم بیرون از خونه...
الحمدلله آبله مرغون ملیکا جون به خاطر داروهایی که میخورد ، کم و بدون خارش طی شد ، فقط روزهای آخر که زخماش خشک شده بود ، وقتی ملیکا داشت اشکهاشو با دستمال پاک میکرد ، زخم کنار بینی اش رو کند که انشاالله جاش نمیمونه...
از طرفی بالاخره موفق شدم ، تو این ماه بهار ملیکا رو بعد از سه سال و سه ماه شیر خور کنم...
هر کاری کرده بودم نتونستم به ملیکا شیر بخورونم ، از ترکیبات ، شیر کاکائو ، شیر موز گرفته تا شیر عسل و...
چند وقت پیش که با خونواده پدری ملیکا جون باغ بودیم ، ملیکا جون پسر عمه سمانه ، پندار ، رو مشغول خوردن میبینه و غذای پندار رو با اجازه ی عمه جون تست میکنه و عاشقش میشه
از اون روز به بعد ملیکا جون اون غذا رو که چیزی نبود جز بیسکوییت مادر که با شیر ترکیب شده رو روزی چند بار میل میکنه....
منم خیالم راحت شد ....
یه خبر دیگه اینکه ملیکا جون تو این ماه که هوا گرم شده تونسته با سه چرخه اش حرکت رو به جلویی به اندازه ی 5 تا 6 متر داشته باشه
به دلیل نبودن عکسی از این روزها ، یک عکس از 19 ماهگی ملیکا جون رو میذارم