ملیکا جون در ابتدای سخنوری..
عسل مامانی چند روزیه وقتی تلفن زنگ میخوره ، با اشاره دست و گفتن بٍِ بٍ(یعنی بده) گوشی رو از مامانی میگیره و با طرف مقابل کلی صحبت میکنه ، آره رو قشنگ میگه ، از چیزهایی که اسماشون رو بلده یکی دو حرف اولشون رو میگه و خلاصه قراره شب عید سخنرانی مفصلی از ایشون تو تلوزیون پخش بشه...
بعضی از کلماتی که یادمه رو با معادلشون مینویسم :
موتور مو
ماشین ما
کلاه کُ
پتو پَ
داداشی دادا
جوجوک جوجو
خلاصه این که متوجه اکثر حرفامون هم میشه .
یک مطلب رو بابایی یاد آوری کرده که بنویسم ، ملیکا جون جدیدا از تخت خودش و تخت ما بالا میره و حسابی حال میکنه که تونسته یک جای جدید رو کشف کنه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی