شیطنت ها و شیرین کاری های ملیکا جون

دختر نازمون ، عزیز دل مامان وبابا جدیدا خیلی شیطون شده ، وقتی مامانی با خودش میبردش تو آشپزخونه اولش میره سراغ ظرفهای تو کابینت و به قاشق چنگالها و نمکدون ها دست میزنه ، وقتی مامانی میگه دست نزن ، میخنده و دماغش رو جمع میکنه (خودش رو لوس میکنه)و دوباره دست میزنه.

بعدش میره سراغ سبد سیب زمینی ها و یکی بر میداره ، وقتی مطمئن میشه مامانی هواسش بهش نیست یک گاز بهش میزنه.

بعدش میره می ایسته رو ترازو و به عقربه های اون نگاه میکنه.

بعدش هم میخواد دمپایی بابایی رو بپوشه وقتی میبینه نمیتونه اونا رو جا به جا میکنه.

بعدش میره از تو در آیینه ای گاز فر خودش رو میبینه و ادا در میاره...

وقتی هم که میبرمت تو اتاق خواب ، اولش کتاب ها و از کتابخونه میندازی بیرون بعدش از تو جا برسی برسها رو یکی یکی امتحان میکنی و به سرت میکشی و...

 چند روز پیش  هوا یهو خیلی گرم شده بود  با بابایی رفتیم باغشون و کلی عکس انداختیم

دو ماهی میشه که اجزای صورتت رو میشناسی و وقتی میپرسیم نشونشون میدی اما حالا فرزتر شدی و گوش رو هم یاد گرفتی .

 مو رو میگی ، دماغ رو میگی دَ ، چشم رو با جمع کردن چشمات نشونمون میدی و ...

خیلی وقته با حیوانات اهلی به وسیله عکسها و شکل هاشون و کتاب ها آشنایی پیدا کردی ، وقتی میگیم ببیی میگه میگی بَ بَ ، وقتی میگیم گاوه میگه میگی ما ، وقتی میگم ماهی چی کار میکنه دهن نازت رو باز و بسته میکنی ، یا وقتی میگم اسب چی کار میکنه بالا و پایین میری و ادای اسب رو در میاری ، وقتی میگم خرس چی کار میکنه دستات رو بالا میبری و میگی هااا...

مامانی فدات بشه عسل

اینم چند تا عکس که مامانی با صرف وقت زیاد از دختر نازش گرفت که در حد آتلیه اس