ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

دختر نازم مریض نشده بود........

1390/11/18 18:10
نویسنده : مامان منصوره
711 بازدید
اشتراک گذاری

از همون شبی که برای دخترم تولد گرفتیم تب کرد و تا ٣  صبح با شیاف استامینوفن بهتر شد ساعت ٣ تا ٤ صبح تب دخترم انقدر بالا رفت که مجبور شدیم ببریمش بیمارستان..

تو بیمارستان با آمپول بیزا کودیل تبت پایین آمد ولی برخلاف نظر پزشک که میگفت باید بستری بشی ما آوردیمت خونه..

شک کرده بودیم که نکنه دخترمون عفونت ادراری گرفته باشه واسه همین هم فردا صبح به هر طریق شده از شما نمونه ادرار گرفتیم و بابایی سریع برد به یک آزمایشگاه معتبر تو ساری ، بعد از یک روز یکشنبه صبح جواب رو تلفنی بهمون دادند و گفتند دخترمون مریض شده و عفونت ادراری گرفته...

با دکتر دخترم در بهشهر تماس گرفتیم ، ایشون گفتند سریع بستری اش کنید..

اما ما مطمئن نبودیم و از دکتر دخترم در ساری نوبت گرفتیم ،٢شنبه ظهر اول با بابایی رفتیم و جواب آزمایشت رو گرفتیم و بعدش رفتیم پیش دکترت ، این دکتر میگفت به نتیجه آزمایش مطمئن نیست و باید در بیمارستان بستری بشیم تا دوباره در بیمارستان از دخترم تست بگیرن...

ساعت ٤ روز دو شنبه ملیکا جان رو بردیم بیمارستان بو علی ساری ، وقتی داشتن سوزن سرم رو به دختر گلم وصل میکردند خیلی گریه کرد و جیغ کشید...

نمونه ها رو گرفتند و به بخش منتقلمون کردند...

تو بخش پرستارها آمدند و خواستند به سرم دخترم آنتی بیوتیک تزریق کنند اما من و بابایی گفتیم که هنوز که جواب آزمایش قطعی نشده و نباید چیزی تزریق کنید،اما اونها گفتند که دکترش تجویز کرده...

ما هم مجبور به پذیرش شدیم...

شب خیلی سختی بود ، ملیکا عادتهای خوابیدن خاص خودش رو داشت که نمیشد تو بیمارستان با اون سرم تو دستای نازش راحت استراحت کنه ، از طرفی عوارض آنتی بیوتیکها کم کم خودش رو نشون میداد..

بابایی تا ساعت ١٠ و نیم  پیش ما بود ، بیمارستان نزدیک خونه عمه سمانه بود و عمه هم اومده بود و به ما سر زد..

بهونه گیری های ملیکا خیلی شده بود و بالاخره ساعت ١٢ و نیم خوابید ، ساعت ٤ دخترم در حالی بیدار شد که اسهال رفته بود و دو بار حالت تهوع بهش دست داده بود...

شرایط خیلی سختی بود پرستار گفت که تا دو ساعت نباید شیر بخوره تا حالش بهتر بشه ، اما مگه میشه از کودک شیر خوار ،شیر رو دریغ کرد ، خلاصه اینکه ملیکا مامانی رو میزد و میگفت مَ مَ و مامانی فقط میتونست گریه کنه...

بعد از یک ساعت و بیست دقیقه با اجازه پرستار به دختر نازم شیر دادم و خوابید...

تا اومدی یک کمی بخوابی یکی از پرستارها اومد تو اتاق و بلند گفت صندلی ها رو جمع کنید...

ملیکا که تا پرستار میدید انگار عزراییل دیده بود ، از خواب پرید و دوباره پروسه خوابوندنت رو شروع کردم..

تا اینکه بالاخره ساعت ٦ونیم تا ٧ بود که خوابت برد ، ٧ و نیم هم عمه سمانه اومد و از تنهایی در اومدم.

تا ساعت ٩ و ربع که دکتر آمد ملیکا جان خواب بود.دکتر نتیجه آزمایش کشت ادرار رو تلفنی گرفت و معلوم شد دخترم عفونت ادراری نداره.....

به دکتر گفتم چرا تا قبل از اینکه جواب آزمایش بیاد صبر نکردید و آنتی بیوتیک تجویز کردید،دکتر هم گفت که ما احتمال میدادیم و باید زودتر درمان رو شروع میکردیم ....

من اصلا قانع نشدم و از اینکه دخترم بی جهت تحت مصرف آنتی بیوتیک قرار گرفته بود خیلی ناراحت بودم..

ساعت نزدیک ١٢ بود که مرخص شدیم

از خدای مهربون میخوام که تمام مریضهای بیمارستانها رو شفا بده  علی الخصوص بچه های معصوم و بی گناه رو...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نسترن
18 بهمن 90 18:34
سلام خیلی دخترقشنگی دارید ماشاالله . مریضی بچه ها خیلی سخته انشاالله بهتربشه
مامان ایلیا
19 بهمن 90 15:17
ممنونم عزیزم خدا کنه همه سلامتی داشته باشن علی الخصوص بچه ها...
از طرف من
ایلیا جوووون رو ببوس
مامان محمد صدرا
20 بهمن 90 17:04
سلام
ممنونم که به وبلاگ دخترم سر زدید
فکر کنم علایم در اوردن دندون بود
محمد صدرا جان را ببوسید