ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 23 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

ملیکا آب خواست...

هر وقت به ملیکا جون آب میدادم اسم آبو تکرار میکردم تا یاد بگیره  امشب ملیکا جون خونه عزیز فهیما مهمون بود روی میز یک لیوان آب بود  خانمی اولش  جیغ و داد  کرد اما ما حالیمون نشد بعد از چند ثانیه همینطور که به آب نگاه میکرد گفت آبَ واسه همه این تجربه ملیکا که چیزی رو از ما بخواد جالب و هیجان انگیز بود بدین ترتیب یک تجربه جدید به تجربیات ملیکا اضافه شد... 
22 مهر 1390

پیشرفت ...

دخترمون این روزا دستشو به جایی میگیره و بلند میشه.. تازه امروز تا نیم خیز بلند شد، یه کوچولو کار داره تا وایسی عزیزم   ...
20 مهر 1390

قشنگترین بوسه دنیا

دیروز 6 صبح ملیکا جون بیدار شد ولی مامانش خواب داشت،ملیکا میخواست بگه گشنمه اما زبون حرف زدن نداشت،ملیکا جون لباش رو گذاشت رو گونه مامانش و بوسیدش... مامانی هم از خواب بیدار شد و کلی ذوق کرد............ امروز هم خوشگل خانم رو آماده کردیم تا ببریمش دد انقدر عروسک بابایی خوشحال بود که تو حیاط بابایی رو بوسید... بابا مجید هم مثل من کلی ذوق کرد و قربون صدقه دخترش رفت.....   ...
18 مهر 1390

روز جهانی کودک مبارک دختر گلم

کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود دختر نازم حالا که این مطلب رو مینویسم تو بغل من نشستی وداری بازیگوشی میکنی... انقدر مزه میریزی که دلم نمیاد از خودم جدات کنم. کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم روز کودک مبارک   دختر نازم ...
15 مهر 1390

گل ما 6 دندونه شد

خانمی از چند روز پیش متوجهمون کرده بود که میخواد دندون در بیاره ، این همون دندون (aراست) بالاست که تا حالا در نیومده بود.. الهی مامانی فداش بشه .. دخترم چند روزیه دست و پا شکسته میگه مامان امروز صبح دست و پا رو یاد گرفت و وقتی میپرسم دست و پا کدومه نشون میده عصری وقتی گفتم پا کو خودش پا رو تلفظ کرد (فداش بشم) 
15 مهر 1390

استفاده کاربردی از واژگان...

دخترم دیگه بزرگ شده ، دیگه میدونه وقتی گشنشه باید بگه ممه... یا وقتی باباش رو میخواد صدا کنه میگه بَ بَ............ کلماتی رو مثل بو و دَ دَ و گَ گَ و...رو هم بیان میکنه. بابا مجید آرزو داشت که یه روز ملیکا صداش بزنه و حالا با شنیدن بابا از زبون ملیکا تو پوست خودش نمیگنجه. تازه دخترمون میتونه با تکیه به جایی وایسه(برای چند ثانیه)...  عزیزم تو چند هفته اخیر بشکن میزنه، دست میزنه ،بای بای میکنه کمتر از غریبه ها میترسه.  این روزها دلم میخواد  بیشتر با ملیکا کار کنم اما نمیدونم چی کار کنم؟ مادرهای مهربونی که این مطلب رو میخونند اگر میشه از تجربیات شخصی خودشون برام بنویسند... ...
11 مهر 1390

ملیکا 7 ساعت بدون مامان بود.............

امروز روز اولی بود که به دانشگاه میرفتم،2تا کلاس داشتم،داشتم میرفتم خانمی رو خوابوندم . خاله فاطمه جون حسابی سنگ تموم گذاشت و با ملیکا بازی کرد طوری که اصلا نبود من رو احساس نکرد... دست پدر جون و مادر جونم هم درد نکنه که خیلی به خانمی رسیدند... وقتی هم اومدم بازم خواب بودی گل من ، دلم برات یه ذره شده بود. ...
9 مهر 1390

4دست و پا راه رفتنت مبارک عزیزم

دختر نازم از دیروز صبح که دقیقا ٨ ماهش تموم شد شروع کرد به  ٤دست و پا رفتن  و تا شب ٤قدم کامل میرفت .... با اینکه مسئولیتهام بیشتر شده اما خیلی خوشحالم... خانمی خیلی بازیگوش شده.......   تازه دندون ٥ام هم در اومد...اما هنوز یکی از دندانهای  بالایی در نیومد..نگرانم.. لطفا اگر اطلاعاتی دارید نظر بدید ...
6 مهر 1390