ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

نمک مامان

ملیکا جون هنوز دندونای بالاش در نیومد ولی انقدر لجوج شده و همه چیز رو گاز میگیره که انشاالله تو همین ماه هشتم در میان ...... امروز با بابایی ملیکا جون رو بردیم ددر عکسهاش رو هم درست کردم و میذارم تا ببینید. ...
14 شهريور 1390

ورود به 8 ماهگی مبارک

ملیکا جون 4ام این ماه 7 ماهش تمام شد و حالا میتونه علاوه بر حریره بادام و فرنی وسوپ غذاهای دیگه ای رو هم بخوره 5ام شهریور برای اولین بار به دخترمون سیب زمینی سرخ کرده دادیم. سیب زمینی ها رو ریختم تو ظرف غذاش و گذاشتم جلوش،این اولین تجربه مستقل غذا خوردن دخترم بود. دیروز هم براش پوره کدو درست کردم .. زرده تخم مرغ هم به اندازه یک نخود خورد.. اب سیب و گلابی هم میتونیم بهش بدیم،اب گلابی رو تو لیوان بهش دادم و انگار خوشش اومد......... خلاصه اینکه دختر نازم حسابی غذا خور شد.
7 شهريور 1390

به نام خداوند زیبا

ملیکا جون تا حالا که ساعت ٢ونیمه نخوابیده و داره بازیگوشی میکنه تازه هم با ٢تا دندون پایینش که همین دوتا دندون رو داره بابا مجید رو گاز گرفت.  
5 شهريور 1390

ملیکا بازیگوش میشود

تو چند هفته اخیر خانمی ما خیلی بازیگوش شده بازی های بده بستونی رو با  اشتیاق انجام میده، عروسکها و اسباب بازی هاشو پرتاب میکنه و عاشق تلفنه... خونه مادربزرگها  میدونه تلفن کجاست و با صدا در اوردن ونگاه کردن به تلفن به ما میفهمونه که باید به طرف تلفن بریم.... بابایی تلفن خرابی اورد تا باهاش بازی کنه ، خوب تمیزش کردیم و بهش دادیم . اولا خیلی دوسش داشت اما بعد از چند روز که براش عادی شد .........وقتی دستش تلفن میدادیم چشماشو میبست وبا تمام قدرتش اونو پرتاب میکرد .. خلاصه اینکه من و بابایی عاشقتیم ملیکا جون... . ...
3 شهريور 1390

مرواریدی در دهان دخترم

  ٢٢ام تیر یعنی وقتی درست ملیکا جون 5.5ماهه بود مادرم متوجه تیز بودن لثه دخترمون شد ولی تا اون موقع لجبازی از دخملمون ندیده بودیم. بابا مجید خیلی خوشحال بود ............. از فردای اون روز که مروارید کوچولو خودش رو نشون داد ناز گل ما هم لجبازی هاش شروع شد. 22ام بود که مروارید دیگری در دهان ناز پری دیدیم . الان که مینویسم 29 ام تیره 24 و26 تیر هم عروسی خاله جون ملیکا بود... ملیکا خیلی شیطون شده و یک جا بند نمیشه دوست داره همه چیز رو بخوره........... از 4 ماهگی به علت ضعیف بودنش دادن فرنی رو شروع کرده بودیم و از اول 5ماهگی حریره بادام ،از دیروز بهش سرلاک برنج دادیم خوشبختانه خوشش میاد..... باید فردا پیش دکتر...
1 شهريور 1390

سرما خوردگی

این دومین باریه که ملیکاجون سرما ممیخوره با این تفاوت که اینبار وسط تابستونه... امشب وقتی شیر میخورد فس فس میکرد ،باید فردا صبح براش قطره بینی بخریم.... گل ناز مامان وبابا چند تا عکس با مدل مو جدید انداخته که الان دارید میبینید اینم عکسی از ملیکا وتابی که خاله جون ملیحه زحمت کشید واسش خرید هر وقت میبرمش تو اتاقش با اشاره متوجه ام میکنه که میخواد سوارش بشه..... ...
1 شهريور 1390

موتور سواری

دختر نازمون امشب برای اولین بار سوار موتور بابایی شد . بابا مجید ملیکا جون رو گذاشت جلوی موتور و اونم خیلی محکم موتور رو گرفته بود  ، تا خواروبار فروشی سر کوچه رفتند .  
19 مرداد 1390

این روزها.......

این روزها یعنی از یک ماه پیش تا حالا دختر نازمون تغییرات زیادی کرده که باعث شادی ما شده..... از جمله اینکه تو روروک راه میره ، آدما رو صدا میکنه(میگه هه.. هه یا هو.. هو) ، با گوشی تلفن و آیفون صحبت میکنه ، مامانش رو محکم بغل میکنه ، 2 تا 3 دقیقه میشینه وبعضی وقتها سرش رو میذاره رو زمین و همه جا رو آروم نگاه میکنه ولبخند میزنه.................. خدا رو شکر میکنیم که این فرشته کوچولوی ناز رو به ما (من و مجید جان )هدیه کرد . انشالله هیچکس در آرزوی هیچ چیز نباشد... ...
19 مرداد 1390