ملیکا آب خواست...
هر وقت به ملیکا جون آب میدادم اسم آبو تکرار میکردم تا یاد بگیره
امشب ملیکا جون خونه عزیز فهیما مهمون بود
روی میز یک لیوان آب بود
خانمی اولش جیغ و داد کرد اما ما حالیمون نشد
بعد از چند ثانیه همینطور که به آب نگاه میکرد گفت آبَ
واسه همه این تجربه ملیکا که چیزی رو از ما بخواد جالب و هیجان انگیز بود
بدین ترتیب یک تجربه جدید به تجربیات ملیکا اضافه شد...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی