تولد ستایش جون مبارک
اول برج اینترنت یکساله مون تموم شد ، تا اومدم به خودم بجنبم و تمدیدش کنم شد یک هفته
اما دقیقا به موقع اومدیم و متوجه شدیم که امروز تولد یکی از بهترین دوستای ملیکا جون ، ستایش عزیزمه
انشاالله که دختر نازمون ، ستایش عزیزم 120 ساله بشه
یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد
بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد
و خداوند شب و روز و تمام لحظات
با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد
تولدت مبارک ستایش جون
ملیکا جونم با شیرین زبونیهاش دل همه مون رو برده ...
چند روز پیش ملیکا به بابایی که توی آشپزخونه بود میگه ، دیشب خواب دیدم بابایی واسم یک لیوان پر آب آورد
من و بابایی خودمون رو به نشنیدن زدیم تا عکس العمل ملیکا رو ببینیم ، بعد از چند ثانیه خانمی گفت : بابایی حالا برو واسم یک لیوان آب بیار
آخر هفته که برای ناهار رفته بودیم بیرون ، دقیقا موقع ناهار خوردن متوجه شدیم یک سگ تو ده متری مون نشسته و داره به ما نگاه میکنه...
همونقدر که من و مجید دلمون براش سوخت ، همونقدرم ملیکا ترسیده بود...
تا اینکه بابایی پیشش رفت و بهش استخون داد .....
این شد که ملیکا فهمید میتونه با حیوونها رابطه ی خوبی برقرار کنه...
خودش هم بقیه ی استخونها رو تو فاصله ی یک متری به سگ گرسنه داد...
بیچاره انقدر گرسنه اش بود که تمام حلواهایی رو که برای ملیکا جون آورده بودم خورد..
ملیکا میگفت: مامانی از دستپختت خوشش اومده...