ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

تولد ستایش جون مبارک

1392/10/7 22:19
نویسنده : مامان منصوره
877 بازدید
اشتراک گذاری

اول برج اینترنت یکساله مون تموم شد ، تا اومدم به خودم بجنبم و تمدیدش کنم شد یک هفتهعینک

اما دقیقا به موقع اومدیم و متوجه شدیم که امروز تولد یکی از بهترین دوستای ملیکا جون ، ستایش عزیزمه

انشاالله که دختر نازمون ، ستایش عزیزم 120 ساله بشه


یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد
بوی گل ، نذر قشنگی نگاهت باشد
و خداوند شب و روز و تمام لحظات
با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد
تولدت مبارک ستایش جون

ستایش جان

 

ملیکا جونم با شیرین زبونیهاش دل همه مون رو برده ...

چند روز پیش ملیکا به  بابایی که توی  آشپزخونه بود میگه ، دیشب خواب دیدم بابایی واسم یک لیوان پر آب آورد

من و بابایی خودمون رو به نشنیدن زدیم تا عکس العمل ملیکا رو ببینیم ، بعد از چند ثانیه خانمی گفت : بابایی حالا برو واسم یک لیوان آب بیارقهقهه

 تاب

آخر هفته که برای ناهار رفته بودیم بیرون ، دقیقا موقع ناهار خوردن متوجه شدیم یک سگ تو ده متری مون نشسته و داره به ما نگاه میکنه...

همونقدر که من و مجید دلمون براش سوخت ، همونقدرم ملیکا ترسیده بود...

تا اینکه بابایی پیشش رفت و بهش استخون داد .....

هاپو

این شد که ملیکا فهمید میتونه با حیوونها رابطه ی خوبی برقرار کنه...

خودش هم بقیه ی استخونها رو تو فاصله ی یک متری به سگ گرسنه داد...

بیچاره انقدر گرسنه اش بود که تمام حلواهایی رو که برای ملیکا جون  آورده بودم خورد..

ملیکا میگفت: مامانی از دستپختت خوشش اومده...خوشمزه

 

پسندها (1)

نظرات (7)

زینبی
9 دی 92 0:50
اره تولد ستایش جونمون بود. واقعا منکه واسش آرزوی بهترین ها رو دارم و همچنین واسه ملیکا جونم. راستی ماشالله عکس روی تاب خیلی ناز شده بود. منم دلم خواست یک روزی دختری به این نازی داش... میگما بگو بچه پرو برو امتحانای فردات رو بخون ، تو رو چه به این حرفا از الان . بازم میگم ماشالله هزار ماشالله
مامان منصوره
پاسخ
وای خدا چقدر بی استرسی من تو این جور مواقع نوک انگشتام بنفش میشد...و فشارم میفتاد انشاالله بچه ات هم خوشگل و هم دختر و هم دلسوز باشه
زینبی
9 دی 92 0:52
راستی ماکه دستپخت مامانی رو اینجا نمیبینیم. همش غذای اماده بود. عاشق اینجور بیرون رفتنم.
مامان منصوره
پاسخ
عجله ای شد ، وگرنه دستپخت خودم رو ترجیح میدادیم
مامي كيانا
9 دی 92 8:57
سلام دوست عزيز باز هم رفتيد مهربان رود آخرش نشد بريم واي مليكا جون چه بلايي شده ميگم اين هاپو چه شانس خوبي داشته با خانواده مهربئوني مثل شما برخورد كرده چقدر ازش پذيرايي كرديد
مامان منصوره
پاسخ
نه عزیزم ، اینجا تو مسیر هزار جریب ، بعد از جنگل قرمرضه... این ماه به جنگلهای نکا علاقمند شدیم انشاالله هوا که خوب شد قابل بدونید بیاین پیشمون با هم میریم مرسی گلم نظر لطفتونه
زینبی
11 دی 92 0:06
ا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فهمیدی دختر دوست دارم. البته سلامتی مهمتره. راستی اومدم که بگم امتحانای دیروزم به خیری تموم شد . یکی 20 و دیگری.... . واسم دعا کن 4 تای دیگه بیشتر نمونده. بعدش دیگه یک نفس راحت
مامان منصوره
پاسخ
کمی تا قسمتی مشخص بود ولی چون بهتره گفتم البته که سلامتی بهتره آفرین 20 بابا ای ول ...دیگری انشاالله موفق باشید زود میگذره....
✽ ستایـــِش فرشتـــه اـے از بِهشت ✽
11 دی 92 17:20
ممنونم ازت منصوره جونم بابت این پست شرمنده کردی دوستم انشالله تلافی به خیر بیچاره سگ گرسنه دستتون درد نکنه توی این سرما و قطحی غذا رزق آقا سگ هم بهش دادین ملیکا جونم خیلی شیرین زبون شده ماشالله
مامان منصوره
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم انشاالله دختر گلمون رو عروس کنید آره واقعا چهره ی مظلومی داشت وقتی پیشش میرفتیم مینشست و سرش رو میذاشت روی زمین
مامان الناز
12 دی 92 2:12
قربون دختر قشنگم برم
مامان منصوره
پاسخ
مرسی خاله جوووون
مامان آیسو وآیسا
15 دی 92 18:01
افرین به ملیکای خشگگگگگگگگگگگگگگگل وناززززززززززززززز
مامان منصوره
پاسخ
مرسی خاله جوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونم