نفس مامان و بابا
یه وقتایی محکم بغلت میکنم ، میبوسمت و بهت میگم که چقدر برام عزیزی...تو اون لحظه خوب خوب میتونم برق چشمات رو ببینم...
عزیز دلم گاهی اوقات با بابایی فکر میکنیم که زندگی بدون شما چقدر بی ارزش و مسخره است...این یعنی اینکه شما قسمت بزرگی از زندگی ما شدی...و ما به داشتنتون افتخار میکنیم
خیلی بی ریا و قشنگ احساساتت رو منتقل میکنی و حرفت رو میزنی
بازی های دخترونه ای که به تنهایی بازی میکنی خیلی جالبه ، اینجا که دیروز رو نشون میده داشتی دنی رو زیر شال مامانی که سرت کردی میخوابوندی ، اصرار داری که چهره ی عروسکت تو عکس پیدا نباشه
ماشاالله حجاب خیلی بهت میاد عروسکم
دایی جون محسن شما رو به حیاط خونه مادرجون برد و این عکس رو از شما انداخت..
رابطه ات با مادربزرگ پدری مامان خیلی خیلی خوبه...
انقدر دوستشون داری که مدام میخوای بوس یا نازش کنی...
دختر نازم امشب که خونه ی مادر جون بودیم با همیشه فرق داشت ، انقدر پرجنب و جوش و بازیگوش بودید که چشمام از بس که دنبالت دویدند خسته شدند ، نگران بودم نکنه یه کاری دستمون بدی...خلاصه اینکه همه از تعجب فقط میخندیدیم و مدام به عکس العمل های سریعتون واکنش نشون میدادیم...نگران شدم نکنه داری بیش فعال میشی...