کی بزرگ شدی گلم؟؟؟
در آستانه پایان دو سالگی دختر کوچولومون هستیم ، دو سالی که تا 4 ماهگی خیلی به مامانی سخت گذشته بود ...
اما مابقی اش خاطره های رنگارنگیه که فقط با دیدن عکسها و خوندن خاطراتش تو همین وبلاگ یادآوری میشه...
خدایا برای همه ی این روزهای تلخ و شیرین ازت بینهایت ممنونیم.
حالا دختر کوچولوی مامان؛
مونسم و بهترین دوستم (البته بعد از بابایی) شده.
چند روز پیش عسلم وقتی صبح میخواست از خواب ناز بیدار شه دادی زد که مامانی رو خیلی ترسوند..
متوجه شدم که حتما خواب دیده....، وقتی ازش پرسیدم مامانی چی شده ،گفتید: شکلاتم کجاست؟
گفتم مامانی خواب شکلات دیدی
تا پایان روز هر کسی رو دیدی گفتی: خواب شکلات دیدم
شنبه صبح هم همین اتفاق افتاد و وقتی پرسیدم مامانی چی شده گفتید: عمه سمانه نی نی داره...
(انشاالله تو همین هفته عمه سمانه قراره یه داداشی براتون بیاره )
وقتی رفته بودیم فروشگاه کودک آموز تا براتون کتاب بخریم ،به اصرار شما میله های رنگی خریدیم که فروشنده میگفت مخصوص شمارشه.
ما علاوه بر اینکه با اونها به شما شمردن رو یاد دادیم ، یاد گرفتید که چطور با این میله ها میشه مثلث و مربع ساخت ..
انقدر براتون جالب بود که حتی با لوگو هم مربع و مثلث رو به تنهایی میسازی گلم
الان هم وقتی داشتم وبلاگهای نی نی وبلاگ رو میدیدم ، عکسهای یه نوزاد رو میدیدم ، ملیکا با دیدن اون عکسها فوری گفت:
شبیه آوینا ...