امروز صبح تا ظهر
صبحها که گل مامان از خواب ناز بیدار میشه خیلی خواستنی تره..
امروز وقتی چشمات رو باز کردی نشستم پیشت و کلی قربون صدقه ات رفتم ، بعد از مدتی نطقت باز شد و گفتی :
اول نقاشی بکشیم.........
سر سفره صبحانه گفتید مامانی چشمام سوز میگیره طبق عادت گفتم جان جان ، شما گفتید:
ایشالله خوب میشه.....
ساعت حدود ده بود و من تو آشپزخونه کار داشتم که شما اومدی پیشم و گفتید:
مامانی گل بکشیم ، فقط ظرف نشوری ها....
از کتابخونه کتاب فتوشاپ رو در آوردی و گفتید این چیه؟گفتم با این کتاب میتونم عکسهای ملیکا جون رو خوشگلتر کنم ، گفتید:
آها ...فهمیدم
هر وقت گرسنه ات میشه میگی :
چی بخوریم؟
سر ظهر رفتی تو اتاقت منم پشتت اومدم ، گفتید:
مامانی اینو واسم خریدی(با اشاره به یکی از اسباب بازی هاش )مرسییییییی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی