ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

یه مشکل بزرگ

1391/6/28 2:59
نویسنده : مامان منصوره
466 بازدید
اشتراک گذاری

11 روزه مطلب نمیذارم ، علتش هم اینه که نمیتونم سایز عکسهامو کم کنم..

قبلا این کار رو با استفاده از سایت pho.to انجام میدادم ، اما چند روزیه این سایت مشکل داره..

نرم افزارهای مختلفی دانلود کردم اما همه شون مشکل داشتند..

حالا میخوام این مطلب و بدون عکس بذارم...................

ملیکا جون واسه خودش خانمی شده ،دستش به در هال میرسه و میتونه بازش کنه ، این یعنی این که دیگه نمیتونم  یک لحظه هم تنهات بذارم...

شبها موقع خوابت که میشه اسم اونایی که دوست داری رو یکی یکی میگی ..

از بن بن بن 1 اسم تمام کارتها رو  با استفاده از عکسشون بلدی ،دارم کم کم با ملیکا جون کار میکنم تا بتونه بخونه.

یه اتفاق بد که خیلی من و بابا مجید رو اذیت میکنه اینه که خیلی خیلی از سگ (هاپو) ، میترسی..

البته از خودش نه ، از خیالش...

یعنی ما بارها سگها رو به ملیکا نشون دادیم و کتابهایی که شخصیت اصلیش سگ بوده رو واسش خوندیم وخلاصه اینکه  سعی کردیم خاطره ی خوبی از شون داشته باشه ، ملیکا هم اصلا از دیدنش نمیترسید ..

اما وقتی تنها میشه ، احساس میکنه یه چیزی دنبالشه که سریع خودشو میندازه  بغل ما و داد  میزنه و میگه هاپو...

امشب از همیشه بدتر بود ، موقع خواب که شد چراغهای هال رو خاموش کرده بودم از سایه خودت تو میز تلوزیون انقدر ترسیده بودی که مدام داد میزدی و  جیغ میکشیدی ..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)