ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

اولین باری که برای خوراکی لج کردی گلم...

1391/6/12 21:09
نویسنده : مامان منصوره
480 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ظهر که خونه عزیز(مامانم)بودیم ، عزیز شما رو به اتاق خاله فاطیما برد ، شما هم به عزیزگفتید تاب تاب...(منظورتون کتاب داستانهای تو کتابخونه بود)

عزیز چند تا کتاب داستان دستتون داد . یکیش کتابی بود که وقتی مامانی کوچولو بود تو دبستان مربی بهداشتمون به من هدیه کرده بود .

وقتی اومدیم خونه شما اون کتاب رو با دقت بیشتری ورق زدید تا رسیدید به عکس یک پسر شکمو که با اشتهای زیاد داشت شیرینی میخورد...

یکدفعه بلند گفتی داداشی شینینی ...(ملیکا جون به همه پسرها میگه داداشی)

شکمو

از شینینی گفتنت خیلی خوشم اومده بود..یهو با گریه گفتی "عمو بخ "، و مدام پاهات رو به زمین میکوبیدی...

در توضیح اینکه هر وقت میریم مغازه به فروشنده میگید عمو ..، بخ هم یعنی بخر...

خلاصه اینکه بابایی ساعت 2  ظهر به چند تا مغازه  شیرینی فروشی سر زد اما همه جا بسته بود.

آخر مجبور شدیم  کلک بزنیم  و بابا جون از سوپری  کیک رولتی براتون خرید و اون رو سه تیکه کردیم و گذاشتیم پیشتون...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

طاهره مامان امیرعلی
12 شهریور 91 21:15
سلام.وبلاگتون مثل همیشه زیبا و قشنگه،تبریک میگم بهتون.امیرعلیه من تو جشنواره ی آتلیه سها شرکت کرده و به رای شما شدیدا احتیج داره.اگه به وبلاگش سر بزنین یه پست گذاشتم که آدرس جشنواره است اگر روش کلیک کنین مستقیم به سایت جشنواره میره.اسم پسملیه من امیرعلی مرادیان هست.بهش رای بدین و مارو خوشحال کنین.امیدوارم بتونم لطفتونو جبران کنم.
خاله مویینا
15 شهریور 91 22:05
سلام خاله شکموی من...شینینی بخور تا تپل شی خاله جون
ilijoon
18 شهریور 91 2:26