تنظیم ساعت خواب

یک هفته ای میشد که دختر نازم بین ساعات 2 تا 3 میخوابید ، اما امشب دلش برای مامانی سوخت و ساعت 12 خوابید ، البته بعد از یک حموم گرم خواب میچسبید...

دختر گلم حالا که دارم برات مینویسم احساس میکنم خیلی بزرگتر شدی چون بیشتر حرفامونو میفهمی و برای متوجه کردن ما  از مقصودت تمام سعیت رو میکنی..

انقدر دختر نازم با محبت و دلسوزه که وقتی مامانی خسته است میاد و مامانو کلی ماچ میکنه.

دیشب به جای بابا به بابایی میگفتی باباجا ، فکر کنم منظورتون بابا جان بود ..

و به مامانی به جای مامان ،میگفتید مامانا...

دیروز که با بابایی رفته بودیم دندون پزشکی(دندون مامانیی خراب شده) سر راه یک اسباب بازی فروشی دیدیم ،به پیشنهاد من برای شما یک کالسکه حمل عروسک خریدیم که اتفاقا خیلی دوستش داری و تا بیدار میشی دنبالش میگردی...

دو هفته پیش یک پازل 6 وجهی براتون خریدیم ،عین پازلی بود که وقتی خاله فاطمه کوچولو بود براش خریده بودیم ، اما اصلا اون کیفیت رو نداشت و تا بازش کردیم شما تونستید به راحتی چند تا از عکسهای پازل رو از روش بردارید..

یک جورچین با عکس حیوانات هم خریده بودیم که 3 ماه دیگه وقت استفاده کردنشه ،هنوز زوده براتون..

جونم برات بگه عزیز دلم که امروز رفته بودم برای فارغ التحصیلی اقدام کنم ، چون شما دیشب دیر خوابیده بودید به طبع صبح هم دیر بیدار شدید و مامانی هم دیر به دانشگاه رفت.

تموم کارهای اداری اش رو که انجام دادم و موقع پرداخت بدهی وامم شد ساعات کاری بانکها تموم شد و دست از پا درازتر آمدم خونه...

شما پیش عزیز فهیما بودید و در حین تماشای تلوزیون (برای اولین بار)خوابتون برد...

عزیز میگفت کارتون جالبی بود..

با لبای نازت حرکات بامزه ای در میاری که همه رو میخندونه ، امشب خیلی از واژه غن غن استفاده کردی.

خلاصه اینکه با اینکه میدونم نمیتونم شخصیت شما رو اونطور که هستید به رشته تحریر در بیارم اما دارم تمام سعی خودم رو میکنم ، امیدوارم ایرادهای مامانی رو ببخشی گلکم...