درد سر های آتلیه..
ساعت 5ونیم با بابایی دتری رو بردیم آتلیه ، انقدر از فضای آتلیه و خانمی که عکس مینداخت ترسید که زود اومدیم بیرون ، بعد از یک ساعت رفتیم یک آتلیه دیگه که محیط بهتر و اسباب بازی هم داشت ، اوایل خوب بود اما وقتی آقای عکاس آمد تو اتاق جیغ و داد های ملیکا جان شروع شد...
بعد از یک ربع تونستیم یک عکس سه نفره و یک عکس تکی بندازیم ، اما حالت چهره دخترم غمگین بود، تو خونه خودم بهتر عکس مینداختم...
نمونه اش امروز صبح...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی