ملیکا جانملیکا جان، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
زندگی مشترک من وبابازندگی مشترک من وبابا، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

ملیکا جون ، قشنگترین هدیه ی خدا

ترش و شیرین

1391/7/5 7:58
نویسنده : مامان منصوره
445 بازدید
اشتراک گذاری

دو سه روزی که اصفهان بودیم خیلی لجباز شده بودی و همه چیز رو با گریه از مامان میخواستی ، حتی یکبار بدون وقفه و پشت هم تا نیم ساعت گریه کردی و آخرش هم عمو محمد بردت بیرون تا ساکت شدی.

از اصفهان که اومدیم شده بودی همون دختر حرف گوش کن و دوست داشتنی مامان که تا چیزی بهت میگفتم میگفتی "باشه".

مامان فدای اون شیرین زبونیهات بشه..

تو اتاق نیوشا که رفتی گفتی اینجا اتاق نیوشابعدش گفتی اتاق نیوشا خوگشله..

از اون روز تا حالا این خوگشله رو چند بار با دیدن چیزهای مختلف گفتی..

تقریبا 3 هفته پیش دیدی که بابابزرگ داشته عزیز فهیما رو آمپول میزده (عزیز زانو درد شدید داره..)

خیلی گریه کرده بودی..

امروز با لو گو هات خونه عزیز فهیما یک ستون دراز درست کردی و گفتی آمپول ..

بعدش رفتی پیش عزیز و گفتی آمپول بزنم..

اما چون بابا بزرگ تو اتاق عزیز رو آمپول زده بود ، شما هم به عزیز گفتید بریم   بریم...

و خودت تند تند رفتی تو اتاق

تا یک ربع نمیذاشتی عزیز بیاد بیرون ..

آخرش هم لوگو خراب شد و لج کردی تا عزیز یک آپول واقعی برات بیاره ..

فدات شم گلم که هر روز شیرینتر میشی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)