عاشورای حسینی
امروز عاشورای حسینی بود و طبق رسم هر سال به امام زاده محمد رفتیم و مراسم در کنار امام زاده اجرا شد
ملیکای عزیزم پر بود از ذوق و شوق دیدن دسته های عزادار حسینی..
لطفا برای دیدن بقیه مطالب به ادامه ی مطالب رجوع کنید
دختر نازم خیلی تو کارهای خونه کمکم میکنه و این از برکات داشتن دختر تو هر خونه است...
اینجا به سلیقه ی خودشون اولویه رو تزیین کردن
با این بازی فکری شکلای تخیلی خیلی جالبی درست میکنی عزیزم...
هفته قبل به اتفاق خاله هاتون به جنگل رفتیم...روز خوبی بود.
همه اش مشغول بازی با چوبی بودی که تو آتیش میسوزوندی...
من و بابایی خسته شده بودیم از بس که بهتون گفتیم با آتیش بازی نکن
وقتی هیجانات درونیت غلیان میکنه
از حمام اومدی بیرون وقتی بابایی بهت گفت که این یکی بلوز رو بپوش مناسبتره گفتید: نمیخوام جبله توجه بشه
وقتی پندار پودر لباسشویی رو آورد وسط حال عزیز فهیما ریخت و بابابزرگ دعواش کرد گفتید: چیه مگه اشکالی نداره چیز خاصی نیست که ، مگه آبه که فرش بو بده تمیزش میکنیم...
وقتی دایی جون باهاتون سر سفره شوخی کرد گفتید : ا دایی قباحت داره...
این آخری رو بابایی کشف کرد از کجا یاد گرفتید...تو یک فیلم طنز که یک بار از تو لپ تاپ پیدا کرده بودی شنیده بودی