روزهای پاییزی ملیکا
سلام به دختر گلم ؛ نفس مامان و بابا
سلام به مهربون مامان که شبا تا نگه ؛ مامان دوست دارم ، خوابش نمیبره...
سلام به دختری که وقتی احساساتی میشه و میخواد به مادرش نهایت علاقه اش رو نشون بده میگه :
تو بهترین آدمای عشق منی....
سلام به تمام دوستای گلم که میان و نظر میذارن به همه ی اونایی که میان و نظر نمیزارن...
شرمنده ی همه تونم که نمیتونم اینهمه نظراتتون رو به این زودیا تایید کنم
ملیکا هزار ماشاالله خانمی شده برا خودش ...وقتی بهش نگاه میکنم تموم روزهایی که به ما گذشت برام تداعی میشه...
این دو تا عکس شکار لحظه بود...
در توضیح سربند ملیکا جون بگم که ، به مقتضای سن ملیکا وقتی جایی میریم یا مهمون برامون میاد ، سعی ملیکا جونم بر اینه که لباسهاش رو انتخاب کنه یا موهاش رو به سلیقه ی خودش درست کنه...
به قول خودشون تزیینات کنه
لطفا برای دیدن بقیه ی عکسها و مطالب به ادامه ی مطالب تشریف ببرید...
آخر هفته های گذشته رو به اتفاق خونواده مادری ملیکا به کوه و جنگل رفتیم ؛ اما متاسفانه به جز هفته آخر عکسی نگرفتم.
جمعه ی هفته قبل ابتدا به باغ عزیزفهیما رفتیم و عکسهای زیبایی از ملیکا جون گرفتیم
جانان من.....
ملیکا جون و پندار پسر عمه سمانه
از راست امیر رضا و ملیکا و محمد مهدی ، پسرای عمه شیما
بعدش به اتفاق خونواده مادری میلکا جون به باغ عمو حسین رفتیم.
ملیکا روز خیلی خیلی خوبی رو سپری کرد که من و مجید از این موضوع خوشحال بودیم
از بالای باغ عمو حسین شهر کوچیکمون پیدا بود...
ملیکا و نمای شهر
این چیزی رو که تو دستای ملیکا جونه ؛ عمو حسین براش درست کرد و اسمش رو گذاشت کباب برگ...
تو تمامی عکسهای باغ این کباب برگ تو دستای ملیکا جونم دیده میشه...کلی دوسشون داشت
خدا رو شکر به خاطر تموم قشنگیها
این هم عکس امشب داغ داغ ...طبق معمول مهمون داشتیم و دخترمون به سلیقه ی خودش لباسهاش رو ست میکنه....شاهکار فشن
مهمونامونم خاله ها و شوهر خاله ها بودن
اینم ملیکا جونم و عروسک خاله فاطیما که ملیکا خیلی دوستش داره...
خراشیدگی سمت چپ کنار لب صورت ملیکا جون طبق معمول کار پسر عمه ی شیطون ملیکا ؛ پنداره
اینم از عکس جامونده از روز عاشورا .....
مطالبی که باید بنویسم خیلی بیشتر از اینها بود اما به دلیل ضیغ وقت ، و خستگی به همین بسنده میکنم
(ساعت 2 بامداد)