سورپرایز در آخر پاییز
با مشورت مجید جان تصمیم گرفته بودیم تا ملیکا 4 سالش پر نشد براش تبلت نخریم ، اما این روزها که هر جا پا میذاشتیم دست همه ی بچه ها تبلت بود و بابا مجید نتونست به قولش عمل کنه و 6 ام آذر یعنی وقتی ملیکا جون تقریبا سه سال و ده ماهش بود برای ملیکا جون تبلت خرید
منم به خاطر تقویت احساس عزت نفس ملیکا جونم خوشحال شدم ...چون واقعا بعد از خرید تبلت ملیکا جون تو جمع روحیه ی بهتری داشت و خوشحالتر به نظر میرسید
آخرین باری که با پندار بودیم ، تعطیلات اربعین حسینی ؛ بهترین دوران با هم بودنشون بود و اثری از شیطنتهای پندار و موکشیدن هاش نبود ....یعنی پندار دیگه بزرگ شده..
ملیکا جون که با هر بار دیدن پندار جز قربون صدقه رفتن براش کار دیگه ای نمیکنه...من فدات شم ....قربونت برم ....
پاییز زیبا به انتهاش رسیده تو این عکسها ملیکا خانومی نارنگی رو رها نمیکرد ....اما به هر حال خوب شد چون تم نارنجی اش با این نارنگی تکمیل شد
چند روز پیش که یادگاریهامو به ملیکا جون نشون میدادم....از کارت تبریکهای نوروزی که مریم حیدرزاده برام فرستاده بود و شعرها و داستانم که تو مجله چاپ شده بود و یادگاری های دوستای عزیزم و ... که رسیدم به موهای ملیکا جونم که برای اولین بار کوتاهشون کرده بودم ....بابایی و ملیکا جون با دیدن این موها شروع کردن به بازی ای که تو عکس کاملا واضحه...
به خاطر علاقه ای که ملیکا جونم به سوت زدن داره یه هفته ای میشد که ملیکا به صورت دست و پا شکسته سوت میزد تا اینکه دیروز 22 ام به صورت حرفه ای سوت زدن رو یاد گرفت....
اینم آخرین هنر مامانی...هفته ی آخری که این گلیم رو میبافتم گردن و دستام خیلی درد گرفته بود....واسه همین بابایی دیگه نمیذاره انگشتام از این هنرا بریزه
یه سری از عکسهای قدیمی ملیکا جونم که دلم براش تنگ شده بود رو میذارم تو وبش برای تجدید خاطره
ممنون از اینکه با ما بودید